روی من از روی تو دارد صد روشنی
جان من از جان تو یابد صد ایمنی
آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت
آینه كون شد رفت از او آهنی
مرغ دلم میطپید هیچ سكونی نداشت
مسكن اصلیش دید یافت در او ساكنی
ندهد بیچشم تو چشم من آینگی
ندهد بیروز تو روزن من روزنی
چشم منش چون بدید گفت كه نور منی
جان منش چون بدید گفت كه جان منی
صبر از آن صبر كرد شكر شكر تو دید
فقر از آن فخر شد كز تو شود او غنی
گاه منم بر درت حلقه در میزنم
گاه تویی در برم حلقه دل میزنی
باد صبا سوی عشق این دو رسالت ببر
تا شوم از سعی تو پاك ز تردامنی
هست مرا همچو نی وام كمر بستنی
هست تو را همچو نی وام شكر دادنی
ای دل در ما گریز از من و ما محو شو
زانك بریدی ز ما گر نبری از منی
دانه شیرین به سنگ گفت چو من بشكنم
مغز نمایم ولیك وای چو تو بشكنی