گیرم كه نبینی رخ آن دختر چینی
از جنبش او جنبش این پرده نبینی
از تابش آن مه كه در افلاك نهان است
صد ماه بدیدی تو در اجزای زمینی
ای برگ پریشان شده در باد مخالف
گر باد نبینی تو نبینی كه چنینی
گر باد ز اندیشه نجنبد تو نجنبی
و آن باد اگر هیچ نشیند تو نشینی
عرش و فلك و روح در این گردش احوال
اشتر به قطارند و تو آن بازپسینی
میجنب تو بر خویش و همیخور تو از این خون
كاندر شكم چرخ یكی طفل جنینی
در چرخ دلت ناگه یك درد درآید
سر برزنی از چرخ بدانی كه نه اینی
ماه نهمت چهره شمس الحق تبریز
ای آنك امان دو جهان را تو امینی
تا ماه نهم صبر كن ای دل تو در این خون
آن مه تویی ای شاه كه شمس الحق و دینی