غزل شماره ۲۳۴۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سماع آمد هلا ای یار برجه
مسابق باش و وقت كار برجه
هزاران بار خفتی همچو لنگر
مثال بادبان این بار برجه
بسی خفتی تو مست از سرگرانی
چو كردندت كنون بیدار برجه
هلا ای فكرت طیار برپر
تو نیز ای قالب سیار برجه
هلا صوفی چو ابن الوقت باشد
گذر از پار و از پیرار برجه
به عشق اندرنگنجد شرم و ناموس
رها كن شرم و استكبار برجه
وگر كاهل بود قوال عارف
بدو ده خرقه و دستار برجه
سماح آمد رباح از قول یزدان
كه عشقی به ز صد قنطار برجه
به عشق آنك فرشت گوهر آمد
چو موج قلزم زخار برجه
چو زلفین ار فروسو می‌كشندت
تو همچون جعد آن دلدار برجه
صلایی از خیال یار آمد
خیالانه تو هم ز اسرار برجه
بسی در غدر و حیلت برجهیدی
یكی از عالم غدار برجه
بسی بهر قوافی برجهیدی
خموشی گیر و بی‌گفتار برجه

اسراربادبانجعدخرقهخموشخیالزلفصوفیعشقمستگوهریزدان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید