غزل شماره ۲۲۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده
فسونگرم می‌خوانی حكایت‌های شوریده
به دم در چرخ می‌آری فلك‌ها را و گردون را
چه باشد پیش افسونت یكی ادراك پوسیده
گناه هر دو عالم را به یك توبه فروشویی
چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده
تو را هر گوشه ایوبی به هر اطراف یعقوبی
شكسته عشق درهاشان قماش از خانه دزدیده
خرامان شو به گورستان ندایی كن بدان بستان
كه خیز ای مرده كهنه برقص ای جسم ریزنده
همان دم جمله گورستان شود چون شهر آبادان
همه رقصان همه شادان قضا از جمله گردیده
گزافه این نمی‌لافم خیالی بر نمی‌بافم
كه صد ره دیده‌ام این را نمی‌گویم ز نادیده
كسی كز خلق می‌گوید كه من بگریختم رفتم
صدق گو گر گریبانش پس پشت است بدریده
خمش كن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق
كه تا طالب بود جویان بود مطلب ستیزیده

امانبستانتوبهخرامانخیالدیدهرقصسینهشوقعاشقعشقمعشوقگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید