غزل شماره ۱۴۹۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه دیدم خواب شب كامروز مستم
چو مجنونان ز بند عقل جستم
به بیداری مگر من خواب بینم
كه خوابم نیست تا این درد هستم
مگر من صورت عشق حقیقی
بدیدم خواب كو را می پرستم
بیا ای عشق كاندر تن چو جانی
به اقبالت ز حبس تن برستم
مرا گفتی بدر پرده دریدم
مرا گفتی قدح بشكن شكستم
مرا گفتی ببر از جمله یاران
بكندم از همه دل در تو بستم
مرا دل خسته كردی جرمم این بود
كه از مژگان خیالت را بجستم
ببر جان مرا تا در پناهت
دو دستك می زنم كز جان بسستم
چه عالم‌هاست در هر تار مویت
بیفشان زلف كز عالم گسستم
كه در هفتم زمین با تو بلندم
كه در هفتم فلك بی‌روت پستم

اقبالخوابخیالزلفزمینعشقعقلقدحمجنونمستمژگانیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید