باز از آن كوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شكند زورق عقل به دریای عشق
سینه گشادست فقر جانب دلهای پاك
در شكم طور بین سینه سینای عشق
مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد
كز قفص سینه یافت عالم پهنای عشق
هر نفس آید نثار بر سر یاران كار
از بر جانان كه اوست جان و دل افزای عشق
فتنه نشان عقل بود رفت و به یك سو نشست
هر طرف اكنون ببین فتنه دروای عشق
عقل بدید آتشی گفت كه عشقست و نی
عشق ببیند مگر دیده بینای عشق
عشق ندای بلند كرد به آواز پست
كای دل بالا بپر بنگر بالای عشق
بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان
شادی جانهای پاك دیده دلهای عشق