آن ماه كو ز خوبی بر جمله میدواند
ای عاشقان شما را پیغام میرساند
سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری
خط خوان كیست این جا كاین سطر را بخواند
نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست
هر حرف آتشی نو در دل همینشاند
كنجی و عشق و دلقی ما از كجا و خلقی
لیك او گرفته حلقی ما را همیكشاند
بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان
چوگان زلف ما را این سو همیدواند
چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد
سوی خودم كشاند این سر بگو كی داند
هر سو كه هست مستم چوگان او پرستم
در عین نیست هستم تا حكم خود براند
گر زانك تو ملولی با خفتگان بنه سر
زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند
آن جا كه شمس دینم پیدا شود به تبریز
والله كه در دو عالم نی درد و درد ماند