غزل شماره ۶۹۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رفتیم بقیه را بقا باد
لابد برود هر آنك او زاد
پنگان فلك ندید هرگز
طشتی كه ز بام درنیفتاد
چندین مدوید كاندر این خاك
شاگرد همان شدست كاستاد
ای خوب مناز كاندر آن گور
بس شیرینست لا چو فرهاد
آخر چه وفا كند بنایی
كاستون ویست پاره‌ای باد
گر بد بودیم بد ببردیم
ور نیك بدیم یادتان باد
گر اوحد دهر خویش باشی
امروز روان شوی چو آحاد
تنها ماندن اگر نخواهی
از طاعت و خیر ساز اولاد
آن رشته نور غیب باقیست
كانست لباب روح اوتاد
آن جوهر عشق كان خلاصه‌ست
آن باقی ماند تا به آباد
این ریگ روان چو بی‌قرارست
شكل دگر افكنند بنیاد
چون كشتی نوحم اندر این خشك
كان طوفانست ختم میعاد
زان خانه نوح كشتیی بود
كز غیب بدید موج مرصاد
خفتیم میانه خموشان
كز حد بردیم بانگ و فریاد

باقیبنیادخموششیرینعشقفرهادفریادوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید