غزل شماره ۴۶۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عاشق آن قند تو جان شكرخای ماست
سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق كه بالا گرفت
و آنك بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
هر گل سرخی كه هست از مدد خون ماست
هر گل زردی كه رست رسته ز صفرای ماست
هر چه تصور كنی خواجه كه همتاش نیست
عاشق و مسكین آن بی‌ضد و همتای ماست
از سبب هجر اوست شب كه سیه پوش گشت
توی به تو دود شب ز آتش سودای ماست
نیست ز من باورت این سخن از شب بپرس
تا بدهد شرح آنك فتنه فردای ماست
شب چه بود روز نیز شهره و رسوای اوست
كاهش مه از غم ماه دل افزای ماست
آه كه از هر دو كون تا چه نهان بوده‌ای
خه كه نهانی چنین شهره و پیدای ماست
زان سوی لوح وجود مكتب عشاق بود
و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست
اول و پایان راه از اثر پای ماست
ناطقه و نفس كل ناله سرنای ماست
گر نه كژی همچو چنگ واسطه نای چیست
در هوس آن سری اوست كه هم پای ماست
گر چه كه ما هم كژیم در صفت جسم خویش
بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست
رخت به تبریز برد مفخر جان شمس دین
بازبیاریم زود كان همه كالای ماست

آتشتبریزجهانزلفسایهسخنسوداعاشقعشاقعشقهوسچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید