غزل شماره ۴۱۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سر مپیچان و مجنبان كه كنون نوبت تو است
بستان جام و درآشام كه آن شربت تو است
عدد ذره در این جو هوا عشاقند
طرب و حالت ایشان مدد حالت تو است
همگی پرده و پوشش ز پی باشش تو است
جرس و طبل رحیل از جهت رحلت تو است
هر كه را همت عالی بود و فكر بلند
دانك آن همت عالی اثر همت تو است
فكرتی كان نبود خاسته از طبع و دماغ
نیست در عالم اگر باشد آن فكرت تو است
ای دل خسته ز هجران و ز اسباب دگر
هم از او جوی دوا را كه ولی نعمت تو است
ز آن سوی كمد محنت هم از آن سو است دوا
هم از او شبهه تو است و هم از او حجت تو است
هم خمار از می آید هم از او دفع خمار
هم از او عسرت تو است و هم از او عشرت تو است
بس كه هر مستمعی را هوس و سودایی است
نه همه خلق خدا را صفت و فطرت تو است

اسباببستانجامخداخمارسوداطربعشاقعشرتمحنتمستهجرانهوس


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید