بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
كه حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا
هزار كاسه سر رفت سوی خوان فلك
چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا
به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین
چنین بود چو دهد شاه خسروان حلوا
پیاپی از سوی مطبخ رسول میآید
كه پختهاند ملایك بر آسمان حلوا
به آبریز برد چونك خورد حلوا تن
به سوی عرش برد چونك خورد جان حلوا
به گرد دیگ دل ای جان چو كفچه گرد به سر
كه تا چو كفچه دهان پر كنی از آن حلوا
دلی كه از پی حلوا چو دیك سوخت سیاه
كرم بود كه ببخشد به تای نان حلوا
خموش باش كه گر حق نگویدش كه بده
چه جای نان ندهد هم به صد سنان حلوا