غزل شماره ۶۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هلا ای زهره زهرا بكش آن گوش زهرا را
تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را
منم ناكام كام تو برای صید و دام تو
گهی بر ركن بام تو گهی بگرفته صحرا را
چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره
چه داند یوسف مصری نتیجه شور و غوغا را
گریبان گیر و این جا كش كسی را كه تو خواهی خوش
كه من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا
چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم
سبب خواهم كه واپرسم ندارم زهره و یارا
اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد
نه اینم من نه آنم من كه گم كردم سر و پا را
یكی آهم كز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم
یكی گوشم كه من وقفم شهنشاه شكرخا را
خمش كن در خموشی جان كشد چون كهربا آن را
كه جانش مستعد باشد كشاكش‌های بالا را

حیرانخموشزهرهصحراصنعتعاشقغوغامستپنهانچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید