غزل شماره ۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
كار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شكاری صنما
دلبر بی‌كینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا كار تو داری صنما
ذره به ذره بر تو سجده كنان بر در تو
چاكر و یاری گر تو آه چه یاری صنما
هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم
گفت كه دریا بخوری گفتم كری صنما
هر كی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما
نیست مرا كار و دكان هستم بی‌كار جهان
زان كه ندانم جز تو كارگزاری صنما
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
كیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما
باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من
هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما
جسم مرا خاك كنی خاك مرا پاك كنی
باز مرا نقش كنی ماه عذاری صنما
فلسفیك كور شود نور از او دور شود
زو ندمد سنبل دین چونك نكاری صنما
فلسفی این هستی من عارف تو مستی من
خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما

بهارجهانخداسحرسنبلسینهشمعصنممستنگارهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید