غزل شماره ۳۰۹۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی
ز بامداد پگه می‌زند یكی رایی
چگونه آه نگویم كه آتشی بفروخت
كه از پگه دل من گشت آتش افزایی
فسون ناله بخوانم بر اژدهای غمش
كه آتشست دم او و ناله سقایی
عجب كه دوش كجا بوده است این دل من
كه بر رخ دل من هست تازه صفرایی
به سوی جسم چو خاكسترم میا گستاخ
كه زیر اوست یكی آتشی و دریایی
به خوی آتش او من همی‌روم ای یار
به حیله‌ها و به تزویرها و هیهایی
ز دردمیدن عشقش دلم شكست آورد
كه عشق را دم تندست و دل چو سرنایی
به جست و جوی وصالش دل مراست به عشق
چه آتشین طلبی و چه آهنین پایی
حدیث آتش گویم ز شمس تبریزی
كه تا ز تابش نورش رسد به هر جایی

آتشتبریزتزویرحدیثسوداعشقوصال


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید