غزل شماره ۲۷۸۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آه از آن رخسار برق انداز خوش عیاره‌ای
صاعقه است از برق او بر جان هر بیچاره‌ای
چون ز پیش رشته‌ای در لعل چون آتش بتافت
موج زد دریای گوهر از میان خاره‌ای
این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد
چون به پیش پرده آمد بهترك شد پاره‌ای
هشت منظر شد بهشت و هر یكی چون دفتری
هشت دفتر درج بین در رقعه‌ای رخساره‌ای
تا چه مرغ است این دلم چون اشتران زانو زده
یا چو اشترمرغ گرد شعله آتشخواره‌ای
هم دكان شد این دلم با عشقت ای كان طرب
خوش حریفی یافت او هم در دكان هم كاره‌ای
ز آفتاب عشق تو ذرات جان‌ها شد چو ماه
وز سعادت در فلك هر ساعتی استاره‌ای
نقش تو نادیده و یك یك حكایت می‌كند
چون مسیح از نور مریم روح در گهواره‌ای
شمس تبریزی تناقض چیست در احوال دل
هم مقیم عشق باشد هم ز عشق آواره‌ای

آتشبهشتتبریزحریفدیدهطربعشقلعلمسیحگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید