غزل شماره ۱۷۵۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تلخی نكند شیرین ذقنم
خالی نكند از می دهنم
عریان كندم هر صبحدمی
گوید كه بیا من جامه كنم
در خانه جهد مهلت ندهد
او بس نكند پس من چه كنم
از ساغر او گیج است سرم
از دیدن او جان است تنم
تنگ است بر او هر هفت فلك
چون می رود او در پیرهنم
از شیره او من شیردلم
در عربده‌اش شیرین سخنم
می گفت كه تو در چنگ منی
من ساختمت چونت نزنم
من چنگ توام بر هر رگ من
تو زخمه زنی من تن تننم
حاصل تو ز من دل برنكنی
دل نیست مرا من خود چه كنم

جامساغرسخنشیرینصبحچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید