خواهم كه كفك خونین از دیگ جان برآرم
گفتار دو جهان را از یك دهان برآرم
از خود برآمدم من در عشق عزم كردم
تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم
زنار نفس بد را من چون گلوش بستم
از گفت وارهم من چون یك فغان برآرم
والله كشانم او را چندان به گرد گردون
كز جان دودرنگش آتش عیان برآرم
ای بس عروس جان را روبند تن ربایم
وز عشق سركشان را از خان و مان برآرم
این جمله جانها را در عشق چنگ سازم
وز چنگ بیزبان من سیصد زبان برآرم
پر كرد شمس تبریز در عشق یك كمانی
كز عشق زه برآید چون آن كمان برآرم