جان بر كف خود داری ای مونس جان زوتر
من نیك سبك گشتم آن رطل گران زوتر
از باده بسی ساغر فربه كن هر لاغر
هر چند سبك دستی ای دست از آن زوتر
ای بر در و بام تو از لذت جام تو
جانها به صبوح آیند من از همگان زوتر
سودای تو میآرد زان می كه نه قی آرد
از سینه به چشم آید از نور عیان زوتر