غزل شماره ۸۲۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عمر بر اومید فردا می‌رود
غافلانه سوی غوغا می‌رود
روزگار خویش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا می‌رود
گه به كیسه گه به كاسه عمر رفت
هر نفس از كیسه ما می‌رود
مرگ یك یك می‌برد وز هیبتش
عاقلان را رنگ و سیما می‌رود
مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می‌رود
مرگ از خاطر به ما نزدیكتر
خاطر غافل كجاها می‌رود
تن مپرور زانك قربانیست تن
دل بپرور دل به بالا می‌رود
چرب و شیرین كم ده این مردار را
زانك تن پرورد رسوا می‌رود
چرب و شیرین ده ز حكمت روح را
تا قوی گردد كه آن جا می‌رود
حكمتت از شه صلاح الدین رسد
آنك چون خورشید یكتا می‌رود

تماشاخورشیدروزگارسوداشیرینصلاحعاقلغافلغوغا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید