غزل شماره ۴۱۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من نشستم ز طلب وین دل پیچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمی جان ننشست
هر كی استاد به كاری بنشست آخر كار
كار آن دارد آن كز طلب آن ننشست
هر كی او نعره تسبیح جماد تو شنید
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست
تا سلیمان به جهان مهر هوایت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سلیمان ننشست
هر كی تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فكر پریشان ننشست
هر كی در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست
ترشی‌های تو صفرای رهی را ننشاند
وز علاج سر سودای فراوان ننشست
هر كه را بوی گلستان وصال تو رسید
همچنین رقص كنان تا به گلستان ننشست

تسبیحجهانخندانخوابخیالرقصزلفسوداوصالگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید