سماع از بهر جان بیقرارست
سبك برجه چه جای انتظارست
مشین این جا تو با اندیشه خویش
اگر مردی برو آن جا كه یارست
مگو باشد كه او ما را نخواهد
كه مرد تشنه را با این چه كارست
كه پروانه نیندیشد ز آتش
كه جان عشق را اندیشه عارست
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنید
در آن ساعت هزار اندر هزارست
شنیدی طبل بركش زود شمشیر
كه جان تو غلاف ذوالفقارست
بزن شمشیر و ملك عشق بستان
كه ملك عشق ملك پایدارست
حسین كربلایی آب بگذار
كه آب امروز تیغ آبدارست