غزل شماره ۱۴۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا
صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا
از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او
پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا
از قوام قامتش در قامت تو كژ بماند
همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا
ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی
همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا
باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز
پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا
ور نباشد پای بندت تا نپنداری كه تو
از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا
بلك چون ماهی به دریا بلك چون قالب به جان
در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا
چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید
تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا
چون لب اقبال دولت تو گزیدی باك نیست
گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا
پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنك
در ركاب صدر شمس الدین دویدستی دلا
تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام
كز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا

اقبالتبریزجامخسرودولتعشقهجرانهستیوصلچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید