غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«نصیحت» در غزلستان
حافظ شیرازی
«نصیحت» در غزلیات حافظ شیرازی
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
در کنج دماغم مطلب جای نصیحت
کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من بادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
برو معالجه خود کن ای نصیحتگو
شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد
گر این نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی گیرد
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو
سخن به خاک میفکن چرا که من مستم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می کنم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
حافظ ار در گوشه محراب می نالد رواست
ای نصیحتگو خدا را آن خم ابرو ببین
گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو
نصیحت گوش کن کاین در بسی به
از آن گوهر که در گنجینه داری
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
سعدی شیرازی
«نصیحت» در غزلیات سعدی شیرازی
برادران و بزرگان نصیحتم مکنید
که اختیار من از دست رفت و تیر از شست
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت بر دریا زدن بی حاصلست
دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست
هر که ما را این نصیحت می کند بی حاصلست
نمی رود که کمندش همی برد مشتاق
چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست
چند نصیحت کنند بی خبرانم به صبر
درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید
که او به قول نصیحت کنان بتر می گشت
خواستم گفت خاک پای توام
عقلم اندر زمان نصیحت کرد
هر کو نصیحت می کند در روزگار حسن او
دیوانگان عشق را دیگر به سودا می برد
همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد
هر که درمان می پذیرد یا نصیحت می نیوشد
هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق
نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند
مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند
هر که ما را به نصیحت ز تو می پیچد روی
گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود
به نصیحتگر دل شیفته می باید گفت
برو ای خواجه که این درد به درمان نرود
دل برقرار نیست که گویم نصیحتی
از راه عقل و معرفتش رهنمون شود
نیکخواها در آتشم بگذار
وین نصیحت مکن که بگذارش
خردمندان نصیحت می کنندم
که سعدی چون دهل بیهوده مخروش
نصیحتگوی ما عقلی ندارد
بر او گو در صلاح خویشتن کوش
نکوگویان نصیحت می کنندم
ز من فریاد می آید که خاموش
ز بانگ رود و آوای سرودم
دگر جای نصیحت نیست در گوش
رمیده ای که نه از خویشتن خبر دارد
نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش
مرا نصیحت بیگانه منفعت نکند
که راضیم که قفا بینم از ستمگر خویش
اگر مراد نصیحت کنان ما اینست
که ترک دوست بگویم تصوریست محال
بی دل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم لمن یقول
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول
انت فی قلبی الم تعلم به
کز نصیحت کن نمی بیند الم
هر آن کسم که نصیحت همی کند به صبوری
به هرزه باد هوا می دمد بر آهن سردم
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی حساب فرزندم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم
این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن
سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم
امکان دیده بستنم از روی دوست نیست
اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
گوش دل رفته به آواز سماع
نتوانم که نصیحت شنوم
عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود
درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
چو سیل از سر گذشت آن را چه می ترسانی از باران
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همی برد کشان
دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان
نصیحت گفتن آسانست سرگردان عاشق را
ولیکن با که می گویی که نتواند پذیرفتن
چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم
دیده بردوز نباید که گرفتار آیی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
نصیحت می کنندم سردگویان
که برگرد از غمش بی روی زردی
تا من سماع می شنوم پند نشنوم
ای مدعی نصیحت بی کار می کنی
ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظر سبکتکین عیب ایاز می کنی
مولوی
«نصیحت» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
میخندد بر نصیحت من
آن چشم خمار یار خمار
از تو بترم اگر ننوشم
پوشیده نصیحت تو طرار
میگویم و میكنم نصیحت
من خشك دماغ و گفت و تكرار
ما به نشویم از نصیحت
چون گمره عشق آن بهینیم
نصیحتهای اهل دل دوی نحل را ماند
پر از حلوا كند از لب ز فرش خانه تا ساران
و آنك باشد در نصیحت دادن عشاق عشق
نیست او را حاصلی جز سخره سودا شدن
شنیدستی كه الدین النصیحه
نصیحت چیست جستن از میانه
واعظ عقل اندرآمد من نصیحت كردمش
خیز مجلس سرد كردی ای چو افلاطون شده
نصیحت داد شمس الدین تبریز
كه چون معشوق ای عاشق ننازی
این بود نصیحت سنایی
جان باز چو طالب عیانی
ز عشق او نتوانم كه توبه آرم من
وگر شود به نصیحت هزار عبادی
«نصیحت» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیدهام مرا قند چه سود