غزل شماره ۲۳۶

غزلستان :: سعدی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
توانگران که به جنب سرای درویشند
مروتست که هر وقت از او بیندیشند
تو ای توانگر حسن از غنای درویشان
خبر نداری اگر خسته اند و گر ریشند
تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
که دوستان تو چندان که می کشی بیشند
مرا به علت بیگانگی ز خویش مران
که دوستان وفادار بهتر از خویشند
غلام همت رندان و پاکبازانم
که از محبت با دوست دشمن خویشند
هرآینه لب شیرین جواب تلخ دهد
چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند
تو عاشقان مسلم ندیده ای سعدی
که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند
نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست
که ترک هر دو جهان گفته اند و درویشند

آینهتیغجهاندرویشدوستدیدهرندانسعدیشیرینصاحبعاشقمروتمسکینوفا


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید