غزل شماره ۲۹۵۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مطرب چو زخمه‌ها را بر تار می‌كشانی
این كاهلان ره را در كار می‌كشانی
ای عشق چون درآیی در عالم جدایی
این بازماندگان را تا یار می‌كشانی
كوری رهزنان را ایمن كنی جهان را
دزدان شهر دل را بر دار می‌كشانی
مكار را ببینی كورش كنی به مكری
چون یار را ببینی در غار می‌كشانی
بر تازیان چابك بندی تو زین زرین
پالانیان بد را در بار می‌كشانی
سوداییان ما را هر لحظه می‌نوازی
بازاریان ما را بس زار می‌كشانی
عشاق خاركش را گلزار می‌نمایی
خودكام گل طرب را در خار می‌كشانی
آن كو در آتش آید راهش دهی به آبی
و آن كو دود به آبی در نار می‌كشانی
موسی خاك رو را ره می‌دهی به عزت
فرعون بوش جو را در عار می‌كشانی
این نعل بازگونه بی‌چون و بی‌چگونه
موسی عصاطلب را در مار می‌كشانی

آتشجهانسوداطربعشاقعشقمطربگلزار


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید