به تن با ما به دل در مرغزاری
چو دربند شكاری تو شكاری
به تن این جا میان بسته چو نایی
به باطن همچو باد بیقراری
تنت چون جامه غواص بر خاك
تو چون ماهی روش در آب داری
در این دریا بسی رگهاست صافی
بسی رگهاست كان تیره است و تاری
صفای دل از آن رگهای صافی است
بدان رگ پی بری چون پر برآری
در آن رگها تو همچون خون نهانی
ور انگشتی نهم تو شرم داری
از آن رگهاست بانگ چنگ خوش رگ
ز عكس و لطف آن زاری است زاری
ز بحر بیكنار است این نواها
كی میغرد به موج از بیكناری