ای دلارام من و ای دل شكن
وی كشیده خویش بیجرمی ز من
از نظر رفتی ز دل بیرون نهای
ز آنك تو شمعی و جان و دل لگن
جان من جان تو جانت جان من
هیچ كس دیدهست یك جان در دو تن
زندگیام وصل تو مرگم فراق
بینظیرم كردهای اندر دو فن
بس بجستم آب حیوان خضر گفت
بیوصالش جان نیابی جان مكن
غم نیارد گرد غمگین تو گشت
ور بگردد بایدش گردن زدن
جانها زان گرد تو گرددهمی
جان ادیم و تو سهیل اندر یمن
بهر تو گفتهست منصور حلاج
یا صغیر السن یا رطب البدن
شیر مست شهد تو گشت و بگفت
یا قریب العهد من شرب اللبن
پیش مستان تو غم را راه نیست
فكرت و غم هست كار بوالحسن
هر كی در چاه طبیعت مانده است
چارهاش نبود ز فكر چون رسن
چونك برپرید كاسد گشت حبل
چون یقینی یافت كاسد گشت ظن
همزبان بیزبانان شو دلا
تا به گفت و گو نباشی مرتهن