من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمیآیی میا من می روم
روز تاریك است بیرویش مرا
من برای شمع روشن می روم
جان مرا هشتهست و پیشین می رود
جان همیگوید كه بیتن می روم
بوی سیب آمد مرا از باغ جان
مست گشتم سیب خوردن می روم
عیش باقی شد مرا آن جا كه من
از برای عیش كردن می روم
من به هر بادی نگردم زانك من
در رهش چون كوه آهن می روم
من گریبان را دریدم از فراق
در پی او همچو دامن می روم
آتشم گر چه به صورت روغنم
و اندر آتش همچو روغن می روم
همچو كوهی می نمایم لیك من
ذره ذره سوی روزن می روم