غزل شماره ۱۶۲۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دو هزار عهد كردم كه سر جنون نخارم
ز تو درشكست عهدم ز تو باد شد قرارم
ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی
بروم كه كدخدایم غله بدروم بكارم
همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد
من بوالفضول معجب تو بگو كه بر چه كارم
چو قضا به سخره خواهد كه ز سبلتی بخندد
سگ لنگ را بگوید كه برس بدان شكارم
چو بر اوش رحم آید خبرش كند كه بنشین
بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم
اگرت شكار باید ز منت شكار خوشتر
همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم
نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی
نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم
خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او
بپرد كبوتر دل سوی اولین مطارم
تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر
رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم

اخترتبریزجامخداطریقغریبفروغ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید





جهت دریافت روزانه فال حافظ به صفحه تلگرام غزلستان بپیوندید:

     


© استفاده از مطالب سایت غزلستان در جهت نشر شعر و غزل فارسی توصیه می شود.