مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم
یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند
من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم
آوازه آن یاران چون مشك جهان پر شد
ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم
تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه
گشتم خرف و كهنه ار تازه نمیدانم
گویند كه لقمان را یك كازه تنگی بد
زین كوزه میی خوردم كان كازه نمیدانم