غزل شماره ۸۷۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر عید وصل تست منم خود غلام عید
بهر تست خدمت و سجده و سلام عید
تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم
از غایت حلاوت نام تو نام عید
ای شاد آن زمان كه درآید وصال تو
تا ما ز گنج وصل تو بدهیم وام عید
تا آفتاب چهره زیبات دررسید
صبحی شود ز صبح جمال تو شام عید
در یمن و در سعادت و در بخت و در صفا
ای پرتو خیال تو بوده امام عید
ای سجده‌ها به پیش درت واجبات عید
وی دیده خویشتن ز تو قایم خرام عید
جام شراب وصل تو پر كن ز فضل خود
تا كام جان روا شود از جام و كام عید
اندر ركاب تو چو روان‌ها روا شوند
در وی كجا رسد به دو صد سال گام عید
آمد ز گرد راه تو این عید و مژده داد
جانم دوید پیش و گرفته لگام عید
دانست كز خدیو اجل شمس دین بود
این فرو این جلالت و این لطف عام عید
لیكن كجاست فر و جمال تو بی‌نظیر
خود كی شوند دلشدگان تو رام عید
تبریز با شراب چنان صدر نامدار
بر تو حرام باشد بی‌شبهه تو جام عید

بختتبریزجامخیالدیدهسلامشرابصبحلطفمژدهوصالوصلچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید