در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بیچون كارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز كرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترك منبرها بگفته برشده بر دارها
عاشقان دردكش را در درونه ذوقها
عاقلان تیره دل را در درون انكارها
عقل گوید پا منه كاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را كاندر توست آن خارها
هین خمش كن خار هستی را ز پای دل بكن
تا ببینی در درون خویشتن گلزارها
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها