در رخ عشق نگر تا به صفت مرد شوی
نزد سردان منشین كز دمشان سرد شوی
از رخ عشق بجو چیز دگر جز صورت
كار آن است كه با عشق تو هم درد شوی
چون كلوخی به صفت تو به هوا برنپری
به هوا برشوی ار بشكنی و گرد شوی
تو اگر نشكنی آن كت به سرشت او شكند
چونك مرگت شكند كی گهر فرد شوی
برگ چون زرد شود بیخ ترش سبز كند
تو چرا قانعی از عشق كز او زرد شوی