ای گرد عاشقانت از رشك تخته بسته
وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته
صد مطرقه كشیده در یك قدح بكرده
صد زین قدح كشیده چون عاقلان نشسته
یك ریسمان فكندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلق و آن ریسمان گسسته
از آهوان چشمت ای بس كه شیر عشقت
هم پوست بردریده هم استخوان شكسته
دیدن به خواب در شب ماه تو را مبارك
وز بامداد رویت دیدن زهی خجسته
ای بنده كمینت گشته چو آبگینه
بشكسته آبگینه صد دست و پا بخسته
در حسن شمس تبریز دزدیده بنگریدم
زه گفتم و ز غیرت تیر از كمان بجسته