غزل شماره ۲۲۳۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای ترك ماه چهره چه گردد كه صبح تو
آیی به حجره من و گویی كه گل برو
تو ماه تركی و من اگر ترك نیستم
دانم من این قدر كه به تركی است آب سو
آب حیات تو گر از این بنده تیره شد
تركی مكن به كشتنم ای ترك ترك خو
رزق مرا فراخی از آن چشم تنگ توست
ای تو هزار دولت و اقبال تو به تو
ای ارسلان قلج مكش از بهر خون من
عشقت گرفت جمله اجزام مو به مو
زخم قلج مبادا بر عشق تو رسد
از بخل جان نمی‌كنم ای ترك گفت و گو
بر ما فسون بخواند ككجك ای قشلرن
ای سزدش تو سیرك سزدش قنی بجو
نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه
زیرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو
دكتر شنیدم از تو و خاموش ماندم
غماز من بس است در این عشق رنگ و بو

اقبالحیاتدولتصبحعشقغمازچشمچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید