غزل شماره ۲۱۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای سنایی عاشقان را درد باید درد كو
بار جور نیكوان را مرد باید مرد كو
بار جور نیكوان از دی و فردا برتر است
وانما جان كسی از دی و فردا فرد كو
ور خیال آید تو را كز دی و فردا برتری
برتری را كار و بار و ملك و بردابرد كو
در میان هفت دریا دامن تو خشك كو
در میان هفت دوزخ عنصر تو سرد كو
این نداری خود ولیكن گر تو این را طالبی
آه سرد و اشك گرم و چهره‌های زرد كو
هر نفس بوی دل آید از صراط المستقیم
تا نگویی عشق ره رو را كه راه آورد كو
گرد از آن دریا برآمد گرد جسم اولیاست
تا نگویی قوم موسی را در این یم گرد كو

خیالدامنعاشقعشقمستچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید