غزل شماره ۱۵۲۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه كی گشایم
نمی‌دانم كجا می روید آن قند
كز او خوردم نمی‌دانم كجایم
عجایب آنك نقلش عقل من برد
چو عقل نیست چونش می ستایم
كی دارد روزه همچون روزه من
كز او هر لحظه عیدی می ربایم
ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم
چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم
زبانم از شراب او شكسته‌ست
ز دستانش شكسته دست و پایم

دستانشرابصبحصبوحعقل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید