یار نخواهم كه بود بدخو و غمخوار و ترش
چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش
یار چو آیینه بود دوست چو لوزینه بود
ساعت یاری نبود خایف و فرار و ترش
هر كی بود عاشق خود پنج نشان دارد بد
سخت دل و سست قدم كاهل و بیكار و ترش
ور چشمش بیش بود هم ترشی بیش كند
دان مثل بیشی او سركه بسیار ترش
بس كن شرح ترشان این قدری بهر نشان
كی طلبد در دل و جان طبع شكربار ترش