غزل شماره ۲۹۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آه از این زشتان كه مه رو می‌نمایند از نقاب
از درون سو كاه تاب و از برون سو ماهتاب
چنگ دجال از درون و رنگ ابدال از برون
دام دزدان در ضمیر و رمز شاهان در خطاب
عاشق چادر مباش و خر مران در آب و گل
تا نمانی ز آب و گل مانند خر اندر خلاب
چون به سگ نان افكنی سگ بو كند آنگه خورد
سگ نه‌ای شیری چه باشد بهر نان چندین شتاب
در هر آن مردار بینی رنگكی گویی كه جان
جان كجا رنگ از كجا جان را بجو جان را بیاب
تو سال و حاجتی دلبر جواب هر سال
چون جواب آید فنا گردد سال اندر جواب
از خطابش هست گشتی چون شراب از سعی آب
وز شرابش نیست گشتی همچو آب اندر شراب
او ز نازش سر كشیده همچو آتش در فروغ
تو ز خجلت سر فكنده چون خطا پیش صواب
گر خزان غارتی مر باغ را بی‌برگ كرد
عدل سلطان بهار آمد برای فتح باب
برگ‌ها چون نامه‌ها بر وی نبشته خط سبز
شرح آن خط‌ها بجو از عنده‌ام الكتاب

آتشبهارسلطانشرابعاشقفروغچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید