ای بگفته در دلم اسرارها
وی برای بنده پخته كارها
ای خیالت غمگسار سینهها
ای جمالت رونق گلزارها
ای عطای دست شادی بخش تو
دست این مسكین گرفته بارها
ای كف چون بحر گوهرداد تو
از كف پایم بكنده خارها
ای ببخشیده بسی سرها عوض
چون دهند از بهر تو دستارها
خود چه باشد هر دو عالم پیش تو
دانه افتاده از انبارها
آفتاب فضل عالم پرورت
كرده بر هر ذرهای ایثارها
چارهای نبود جز از بیچارگی
گر چه حیله میكنیم و چارهها
نورهای شمس تبریزی چو تافت
ایمنیم از دوزخ و از نارها