غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«درفش» در غزلستان
مولوی
«درفش» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
عجب قندیل جان باشد درفش كاویان باشد
عجب آن شمع جان باشد كه نورش بیكران باشد
فردوسی
«درفش» در شاهنامه فردوسی
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
دریده درفش و نگونسار کوس
رخ نامداران به رنگ آبنوس
ابا گرز و با کاویانی درفش
زمین کرده از سم اسپان بنفش
سراپردهی شاه بیرون کشید
درفش همایون به هامون کشید
به پیش اندرون کاویانی درفش
به چنگ اندرون تیغهای بنفش
درفشیدن تیغهای بنفش
چو بینید باکاویانی درفش
چو آمد سپه دید بر جای خویش
درفش فروزنده بر پای پیش
همان با درفش همایون شاه
هم انگشتر تور با من به راه
چو در دژ شوم برفرازم درفش
درفشان کنم تیغهای بنفش
کز ایدر درفش منوچهر شاه
سوی دژ فرستد همی با سپاه
چو شیروی دید آن درفش یلی
به کین روی بنهاد با پردلی
چه با گونه گونه درفشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش
درفش درفشان چو آمد پدید
سپاه منوچهر صف بر کشید
خداوند شمشیر و زرینه کفش
فرازندهی کاویانی درفش
درفش منوچهر چون دید سام
پیاده شد از باره بگذارد گام
ازین گونه لشکر پذیره شدند
بسی با درفش و تبیره شدند
کشنده درفش فریدون به جنگ
کشنده سرافراز جنگی پلنگ
همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند
همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش
ز بس گونه گون پرنیانی درفش
چه سرخ و سپید و چه زرد و بنفش
سوی گرگساران شد و باختر
درفش خجسته برافراخت سر
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن روی چون سندروس
ز گرد اندر آمد درفش سیاه
سپهدار ترکان به پیش سپاه
به پیش اندرون کاویانی درفش
جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش
چه پوشد کجا برافرازد درفش
که پیداست تابان درفش بنفش
چنان تا بر شاه ترکان رسید
درفش سپهدار شد ناپدید
درفش مرا دید بر یک کران
به زین اندر آورد گرز گران
که دستان به نزدیک ایران رسید
درفش همایونش آمد پدید
رسید اندر آن جای کاووس شاه
ابا پیل و کوس و درفش و سپاه
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش
ز بس نیزه و گونهگونه درفش
دگر روز لشکر بیاراستند
درفش از دو رویه بپیراستند
پس پشت پیلان درفشان درفش
بگرد اندرون سرخ و زرد و بنفش
کنون آمدم جنگ را ساخته
درفش درفشان برافراخته
درفش جفاپیشه افراسیاب
همی تابد از گرد چون آفتاب
بدید آنک شد روی گیتی سیاه
درفش سپهدار توران سپاه
چنین تا به نزدیکی پل رسید
چو آمد درفش جفا پیشه دید
درفش مرا چون ببیند ز دور
دلش ماتم آرد به هنگام سور
ز بس گونهگونه سنان و درفش
سپرهای زرین و زرینه کفش
زده پیش او پیل پیکر درفش
به در بر سواران زرینه کفش
یکی گرگ پیکر درفش از برش
برآورده از پرده زرین سرش
به گرد اندرش سرخ و زرد و بنفش
ز هرگونهای برکشیده درفش
یکی برز خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش
بیاور سپاه و درفش مرا
همان تخت و زرینه کفش مرا
یکی باد برخاستی پر ز گرد
درفش مرا سر نگونسار کرد
درفش و سواران و پیلان کوس
چو ایدر بیاید سپهدار طوس
سرش ماه زرین و بومش بنفش
به زر بافته پرنیایی درفش
درفش سپهدار پیران بدید
خروشیدن پیل و اسپان شنید
ز پیش پدر سرخه بیرون کشید
درفش و سپه را به هامون کشید
چو سرخه بران گونه پیگار دید
درفش فرامرز سالار دید
درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و گرد پیل و سپاه
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
برفتند با کاویانی درفش
به ابر اندر آمد سنان و درفش
درفشیدن تیغهای بنفش
همه رزمگه شد چو دریای خون
درفش سپهدار ایران نگون
چو افراسیاب آن درفش بنفش
نگه کرد بر جایگاه درفش
چو رستم درفش سیه را بدید
به کردار شیر ژیان بردمید
فرنگیس زان جایگه بنگرید
درفش سپهدار توران بدید
چو ترکان درفش سپهدار خویش
بدیدند رفتند ناچار پیش
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او داشتی کاویانی درفش
همان من کشم کاویانی درفش
رخ لعل دشمن کنم چون بنفش
پس اندر فریبرز و کوس و درفش
هوا کرده از سم اسپان بنفش
بشد طوس با کاویانی درفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
به گرد اندرش با درفش بنفش
به پا اندرون کرده زرینه کفش
همان طوس با کاویانی درفش
همی رفت با کوس و زرینه کفش
بدو گفت کاین کوس و زرینه کفش
به نیک اختری کاویانی درفش
بدو گفت کین کاویانی درفش
هم آن پهلوانی و زرینه کفش
ز پهلو به پهلو پذیره شدند
همه با درفش و تبیره شدند
درفش تهمتن چو آمد پدید
به خورشید گرد سپه بردمید
ابا گرز و با تاج و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش
درفش از پس پشت او شیر بود
که جنگش بگرز و بشمشیر بود
به پیش اندرون زال با انجمن
درفش بنفش از پس پیلتن
بشد طوس با کاویانی درفش
بپای اندرون کرده زرینه کفش
بدو گفت کان پیل پیکر درفش
سواران و آن تیغهای بنفش
یکی پیل پیکر درفش از برش
بابر اندر آورده تابان سرش
درفش گرازست پیکر گراز
سپاهی کمندافگن و رزم ساز
چو لشکر همه نزد شاه آمدند
دمان با درفش و کلاه آمدند
کنارنگ وز هرک دارد درفش
خداوند گوپال و زرینه کفش
ز بس ترگ زرین و زرین درفش
ز گوپال زرین و زرینه کفش
هوا سرخ و زرد و کبود و بنفش
ز تابیدن کاویانی درفش
چنین گفت کاکنون درفش مهان
بگو و مدار ایچ گونه نهان
هوا تیره گشت از فروغ درفش
طبر خون و شبگون و زرد و بنفش
ز بس جوشن و کاویانی درفش
شده روی گیتی سراسر بنفش
وزین روی لشکر بیاورد طوس
درفش همایون و پیلان و کوس
درفش جفا پیشه آمد پدید
سپه بر لب رود صف برکشید
درفش شهنشاه با کرنای
ببردند با ژنده پیل و درای
چو رستم درفش جهاندار شاه
نگه کرد کامد پذیره براه
درخشیدن تیغهای بنفش
ازان سایهی کاویانی درفش
درفش از درفش و گروه از گروه
گسسته نشد شب برآمد ز کوه
درفش خجسته میان سپاه
ز گوهر درفشان بکردار ماه
دگر پهلوان طوس زرینه کفش
کجا بود با کاویانی درفش
ز بیرون دهلیز پردهسرای
فراوان درفش بزرگان بپای
هنوز اندرین بد که گردی بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش
ببر تخت و بالا و زرینه کفش
همان تاج با کاویانی درفش
درفش همایون برافراختند
سراپرده و خیمهها ساختند
چو از پیش او کینهور بیدرفش
سوی بلخ بامی کشیدش درفش
چو از دور دیدند ایوان شاه
زده بر سر او درفش سیاه
بدادندشان کوس و پیل و درفش
بیاراسته زرد و سرخ و بنفش
چو غارتگری داد بر بیدرفش
بدادش یکی پیل پیکر درفش
سپه دیدهبان کردش و پیش رو
کشیدش درفش و بشد پیش گو
بفرمود بردن ز پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه
درفش فراوان برافراشته
همه نیزهها ز ابر بگذاشته
بیاید یکی نام او بیدرفش
به سرنیزه دارد درفش بنفش
درفش فروزندهی کاویان
بیفگنده باشند ایرانیان
گرامی بگیرد به دندان درفش
به دندان بدارد درفش بنفش
به یک دست شمشیر و دیگر کلاه
به دندان درفش فریدون شاه
فرستادشان سوی آن بیدرفش
که کوس مهین داشت و رنگین درفش
بیفتاد از دست ایرانیان
درفش فروزندهی کاویان
گرامی بدید آن درفش چو نیل
که افگنده بودند از پشت پیل
درفش فریدون به دندان گرفت
همی زد به یک دست گرز ای شگفت
هیونی بتازید تا رزمگاه
به نزدیکی آن درفش سیاه
سر جادوان جهان بیدرفش
مر او را بیفگند و برد آن درفش
سوی شاه چین برد اسپ و کمرش
درفش سیه افسر پرگهرش
درفش و سرلشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش
به پیش اندر آمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست
فگندست گفتا میان سپاه
به نزدیکی آن درفش سیاه
کجا باشد آن جادوی بیدرفش
که بردست آن جمشیدی درفش
بخواندند و آمد دمان بیدرفش
گرفته به دست آن درفش بنفش
نکو رنگ بارهی زریر و درفش
ببرد و سر بیهنر بیدرفش
پسر را جهان و درفش و سپاه
پدر را یکی تاج و زرین کلاه
ز تیغ دلیران هوا شد بنفش
نه پیداست آن گرگ پیکر درفش
ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشته پر پرنیانی درفش
دگر روز چون گشت روشن جهان
درفش شب تیره شد در نهان
درفش من از دور بر پای کن
سپه را به قلب اندرون جای کن
سپردن کرا باید اکنون بنه
درفش که داریم بر میمنه
همه با درفش و تبیره شدند
بزرگان لشکر پذیره شدند
چو دید آن درفشان درفش مرا
به گوش آمدش بانگ رخش مرا
کجات آن بزرگ اژدهافش درفش
کجا تیر و گوپال و تیغ بنفش
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش
برافراخت از کوه زرین درفش
نگونسار شد پرنیانی بنفش
سپیده چو برزد ز بالا درفش
چو کافور شد روی چرخ بنفش
خروشان سپاه و درفشان درفش
سرافشان دل از تیغهای بنفش
زمین جنب جنبان شد از میخ نعل
هوا از درفش سران گشت لعل
چو آگاهی آمد به شاپور شاه
بیاراست کوس و درفش و سپاه
سیه جوشن خسروی در برش
درفشان درفش سیه بر سرش
ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش و سر نامداران بدید
چو شب برکشید آن درفش سیاه
ستاره پدید آمد از گرد ماه
درفشیدن کاویانی درفش
شب تیره و تیغهای بنفش
چو شب دامن روز اندر کشید
درفش خور آمد ز بالا پدید
ز دریا چو خورشید برزد درفش
چو مصقول کرد این سرای بنفش
چو نرسی بدید آن سر و تاج شاه
درفش دلفروز و چندان سپاه
برون شد فرستاده از پیش شاه
شب آمد برآمد درفش سیاه
دو لشکر همی جنگ را ساختند
درفش بزرگی برافراختند
چو بابک سپه را همه بنگرید
درفش و سر تاج کسری ندید
بخندید کسری و مغفر بخواست
درفش بزرگی برافراشت راست
ز بس نیزه وتیغهای بنفش
درفشیدن گونه گونه درفش
زمین کوه تاکوه یک سر سپاه
درفش جهاندار بر قلبگاه
که بر پای دارید یکسر درفش
کشیده همه تیغهای بنفش
درفش دو شاه نوآمد به دید
سپه میمنه میسره برکشید
ز نالیدن بوق و رنگ درفش
ز جوش سواران زرینه کفش
ز بس پرنیانی درفش سران
تو گفتی هوا شد همه پرنیان
زبرجدت برگست و چرمت بنفش
سرت برتر از کاویانی درفش
بفرمود تا کوس بیرون برند
درفش بزرگی به هامون برند
تو را داد گنج وسلیح وسپاه
درفش تهمتن درفشان چو ماه
هم آنگه یکی اژدهافش درفش
پدید آمد و گشت گیتی بنفش
کجا گرد ما را نبیند ز راه
که دورست ز ایدر درفش سیاه
درفش سپهبد هم آنگه ز راه
پدید آمد اندر میان سپاه
چو آمد پدیدار گرد سران
درفش سواران جوشن وران
همه قلبگه پاک برهم درید
درفش جهاندار شد ناپدید
چو بر زد ز دریا درفش سپید
ستاره شد از تیرگی ناامید
کجا افسر و کاویانی درفش
کجا آن همه تیغهای بنفش
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
چو پیداشد آن فرو آورند شاه
درفش بزرگی و چندان سپاه