خامشی ناطقی مگر جانی
میزنی نعرههای پنهانی
تو چو باغی و صورتت برگی
باغ چه صد هزار چندانی
بی تو باغ حیات زندانیست
هست مردن خلاص زندانی
چون تو بحری و صورتت ابرست
فیض دل قطرههای مرجانی
ای یكی گو شده یكی گویان
پیش حكمت كه شاه چوگانی
تا یكی گو نشد اگر چه زرست
گر چه نیكوست نیست میدانی
پهلوی اعتراض را بتراش
گر تو چون گوی چست و گردانی
پهلوی اعتراض در ابلیس
گشت مردود رد ربانی
پس به خراط خویش را بسپار
تا یكی گو شوی اگر آنی
مانعست اعتراض ابلیسی
از یكی گویی و یكی دانی