غزل شماره ۲۹۷۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هر روز بامداد درآید یكی پری
بیرون كشد مرا كه ز من جان كجا بری
گر عاشقی نیابی مانند من بتی
ور تاجری كجاست چو من گرم مشتری
ور عارفی حقیقت معروف جان منم
ور كاهلی چنان شوی از من كه برپری
ور حس فاسدی دهمت نور مصطفی
ور مس كاسدی كنمت زر جعفری
محتاج روی مایی گر پشت عالمی
محتاج آفتابی گر صبح انوری
از بر و بحر بگذر و بر كوه قاف رو
بر خشك و بر تری منشین زین دو برتری
ای دل اگر دلی دل از آن یار درمدزد
وی سر اگر سری مكن این سجده سرسری
چون اسب می‌گریزی و من بر توام سوار
مگریز از او كه بر تو بود كان بود خری
صد حیله گر تراشی و صد شهر اگر روی
قربان عید خنجر الله اكبری
خاموش اگر چه بحر دهد در بی‌دریغ
لیكن مباح نیست كه من رام یشتری

حقیقتدریغصبحعاشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید