غزل شماره ۲۳۵۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جان آمده در جهان ساده
وز مركب تن شده پیاده
سیل آمد و درربود جان را
آن سیل ز بحرها زیاده
جان آب لطیف دیده خود را
در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانك شكر
وز خویش بجوش همچو باده
خلقان بنهاده چشم در جان
جان چشم به خویش درنهاده
خود را هم خویش سجده كرده
بی‌ساجد و مسجد و سجاده
هم بر لب خویش بوسه داده
كای شادی جان و جان شاده
هر چیز ز همدگر بزاید
ای جان تو ز هیچ كس نزاده
می‌راند سوی شهر تبریز
جان چون شتر و بدن قلاده

بادهبوسهتبریزجهاندیدهسجادهشیرینچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید