غزل شماره ۱۴۵۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گر تو بنمی خسپی بنشین تو كه من خفتم
تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم
بس كردم از دستان زیرا مثل مستان
از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم
من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم
با نقش خیال او همراهم و هم جفتم
چون صورت آیینه من تابع آن رویم
زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم
آن دم كه بخندید او من نیز بخندیدم
وان دم كه برآشفت او من نیز برآشفتم
باقیش بگو تو هم زیرا كه ز بحر توست
درهای معانی كه در رشته دم سفتم

باقیخوابخیالدستانمست


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید