غزل شماره ۱۰۶۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار
گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار
وانگهان چون گازری از گازران درویشتر
وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار
ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود
ابر پیش آورد اینك گازری باكار و بار
گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر
تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار
دسته دسته جامه‌های گازران از كار ماند
تا پدید آید كه گازر اختیارست اختیار
هر كی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل
سر ز خاك پای گازر برندارد زینهار
گویم آن گازر كه باشد شمس تبریزی و بس
كز برای او برآید آفتاب از هر كنار

تبریزجامدرویششوقعاشقلطفمعشوق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید