شعر من نان مصر را ماند
شب بر او بگذرد نتانی خورد
آن زمانش بخور كه تازه بود
پیش از آنك بر او نشیند گرد
گرمسیر ضمیر جای ویست
میبمیرد در این جهان از برد
همچو ماهی دمی به خشك طپید
ساعتی دیگرش ببینی سرد
ور خوری بر خیال تازگیش
بس خیالات نقش باید كرد
آنچ نوشی خیال تو باشد
نبود گفتن كهن ای مرد