خامی سوی پالیز جان آمد كه تا خربز خورد
دیدی تو یا خود دید كس كاندر جهان خر بز خورد
ترونده پالیز جان هر گاو و خر را كی رسد
زان میوههای نادره زیرك دل و گربز خورد
آن كس كه در مغرب بود یابد خورش از اندلس
وان كس كه در مشرق بود او نعمت هرمز خورد
چون خدمت قیصر كند او راتبه قیصر خورد
چون چاكر اربز بود از مطبخ اربز خورد
آن كو به غصب و دزدیی آهنگ پالیزی كند
از داد و داور عاقبت اشكنجههای غز خورد
ترك آن بود كز بیم او دیه از خراج ایمن بود
ترك آن نباشد كز طمع سیلی هر قنسز خورد
وان عقل پرمغزی كه او در نوبهاری دررسد
از پوستها فارغ شود كی غصه قندز خورد
صفراییی كز طبع بد از نار شیرین میرمد
نار ترش خواهد ولی آن به كه نار مز خورد
خامش نخواهد خورد خود این راحهای روح را
آن كس كه از جوع البقر ده مرده ماش و رز خورد