غزل شماره ۳۷۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من سر نخورم كه سر گران‌ست
پاچه نخورم كه استخوان‌ست
بریان نخورم كه هم زیان‌ست
من نور خورم كه قوت جان‌ست
من سر نخوهم كه باكلاهند
من زر نخوهم كه بازخواهند
من خر نخوهم كه بند كاهند
من كبك خورم كه صید شاهند
بالا نپرم نه لك لكم من
كس را نگزم كه نی سگم من
لنگی نكنم نه بدتكم من
كه عاشق روی ایبكم من
ترشی نكنم نه سركه‌ام من
پرنم نشوم نه بركه‌ام من
سركش نشوم نه عكه‌ام من
قانع بزیم كه مكه‌ام من
دستار مرا گرو نهادی
یك كوزه مثلثم ندادی
انصاف بده عوان نژادی
ما را كم نیست هیچ شادی
سالار دهی و خواجه ده
آن باده كه گفته‌ای به من ده
ور دفع دهی تو و برون جه
در كس زنان خویشتن نه
من عشق خورم كه خوشگوارست
ذوق دهنست و نشو جان‌ست
خوردم ز ثرید و پاچه یك چند
از پاچه سر مرا زیانست
زین پس سر پاچه نیست ما را
ما را و كسی كه اهل خوانست

بادهعاشقعشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید