شماره ٦٨٤: عمر که بى او گذشت، ذوق نديديم ازو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
عمر که بى او گذشت، ذوق نديديم ازو
دل بر شادى نخورد، تا ببريديم ازو
دست تمناى ما شاخ اميدى نشاند
ليک به هنگام کار ميوه نچيديم ازو
چند جفا گفت و زو دل نگرفتيم باز
چند ستم کرد و رو در نکشيديم ازو
گر چه ستمگار بود خاطر ازو برنگشت
ور چه جفا پيشه داشت ما نرميديم ازو
از پى چندين طلب دل چو ز باغ رخش
سيب گزيدن نيافت، دست گزيديم ازو
زو دل ما بعد ازين عشوه نخواهد خريد
کاتش ما برفروخت هر چه خريدم ازو
گر زتو پرسند: کيست عاشق ديوانه؟ گو
ما، که نشان وفا مى طلبيديم ازو
باز شنيديم: کو آتش ما مى کشد
رو، که بجز باد نيست هر چه شنيديم ازو
بر سر خوان لبش، پيش حسودان ما
آن همه حلوا چه سود؟ چون نچشيديم ازو
چون به در دل رسي،رنگ رخ اوحدى
خود بتو گويد که: ما در چه رسيديم ازو؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید